شما یادتون نمیاد! (سری سوم)

 

شما یادتون نمیاد!

 

حتما بخوایند:

 

 

 

 

 

 

شـمــا یـادتــون نـمــیــــــاد…

بچه که بودم منتظر میموندم تا مهمونا برن تو حیاط یا دم در واسه خداحافظـــی …
موقعیت مهیا میشد واسه “پاتکـــــــ” زدن به آجیل و شیرینی ها …

 

 —————-

 

شـمــا یـادتــون نـمــیــــــاد…

سرمونـو می گرفتیم جلـوی پـنــکــــه، می گـفـتـیـم: آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ

 

 —————-

 

شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…

یکی از بزرگترین جرائم و خلافهــای ما تو دوران مـدرســـه داشتن حل المسائل بود

 

 

 

 


 

 

شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…

بـزرگتـــــریـن کابـوس شب عیــــد بود …
“پـیــــک نـوروزی”

 

 —————-

 

شما یادتون نمیـــــــاد…

من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

 

 —————-

 

شما یادتون نمیــــــــاد…

خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی

 

 —————-

 

شما یادتون نمیــــــــاد…

هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت ۶:۴۰ تا ۷ صبح، رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

 

 —————-

 

شما یادتون نمیــــــاد…

یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

 

 —————-

 

شما یادتون نمیـــــاد…

هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک
خراب کاری می کرد

 

 —————-

 

شـمــا یـادتــون نـمــیــــــاد…

فقط زمـان مـــــا میشد
با پوست پرتقال و لوله ی خودکار اسلحه ی گرم ساخت!

 

 —————-

 

شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…

از کلاس اول دبستــــان تـا آخرین روز دبیـرستــــان،
همه معلمها و ناظم ها:
کلاس شما “بـــــدتریـن” کلاسیه که تا حالا داشتم … :|

 

 —————-

 

شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…

به سلامتی اون باجـــــه تلفنی که تو بارون میرفتی زیر سقفش ،
یدونه دو زاری مینداختی توش…
یه ساعت حرف می‌زدی.. .
آخـرشــــم پولتــــو پس می‌داد …

 

 —————-

 

شما یادتــون نمیـــــــــــاد…

از لوک خوش شانس بودن ؛
آخرش تنهایی سمت غروب رفتنو یاد گرفتیم و بس !

 

 —————-

 

و خیلی‌ چیزای دیگه هست که شما یادتون نمیاد

 

 

***

 

زمـانی که خاطــــره هـایــت از امیـــــدهایت قــوی تر شـدند
پیـــر شـدنت شـــروع میشــود … پیـــر شـدیـمـــا

 

 

 

 

 

به نام خاطره ها و به یاد خاطره ها، کودکی هایم اتاقی ساده بود / قصه ای دور ِ اجاقی ساده بود / شب که می شد نقش ها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود / می شدم پروانه، خوابم می پرید خواب هایم اتفاقی ساده بود / زندگی دستی پر از پوچی نبود، بازی ما جفت و طاقی ساده بود / قهر می کردم به شوق آشتی، عشق هایم اشتیاقی ساده بود / ساده بودن عادتی مشکل نبود، سختی نان بود و باقی ساده بود …

 

به یاد ایام کودکی

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 19:58 | نویسنده : MoEin Sp |